اندر احوالات کارآموزی (2)
امروز پس از آنکه به عمارت معاونت تعلیمی رسیدم بانو ذبیحی را ندا در دادم که : چه نشسته ای که امروز کاراموزی در کیمیا سرای لغت است. پس به هوش باش و به گوش باش که امروز باید طلاب علوم صحی د راینجا قدر بینند و بر صدر نشینند.
در طبقه فوقانی عمارت نیز حجره خود را در اختیار مهندس نعیم ابادی قرار دادم از برای تعلیم طلاب جوان. باری قبل از شروع کارآموزی بحثی در گرفت میان من و حکیم حجازی و بسی به درازا کشید وو گاهی به جدل م ینمود تا مباحثه. در نهایت هر دو خسته با فمی مکفوف و زبانی معلول پرچم سفید بلند کرده و اسب خصومت را افسار گرفته و مرکب دوستی را روان نمودیم و بحث پایان یافت.
پس از آن به کیمیا سرای لغت رفته و مهندس خانکلابی را دیدم نشسته مغموم و سر در جیب تفکر فرو برده و عبای تامل پوشیده و انگشت حیرت به دندان حسرت می گزد. او را نداد در دادم که شیخ تو را چه می شود. در چشمان من نگریست و گفت: در عجبم از این جماعت طلاب صحی که هنوز غوره نشده مویز گشته اند. باید آن ها را درسی عظیم داد تا زین پس کارآموزی را جدی بگیرند.
من حیران از این همه اندوه و محزون از این همه سوء تفاهم بحث خود آغاز نمودم. در میان بحث یکی طلاب سخنی گفت بسیار نا به جا و همه به او خندیدندی و او بور گشتی و سرش را به نوشتن مشغول نمودی.
ادامه دارد
* کیمیا سرای لغت: لابراتوار زبان