تهران گرما و سرما
این روزهای آخر با هجوم زائران و مسافران مشهد در حال انفجار بود و به شهری غیرقابل تحمل تبدیل شده بود.
برای همه ی شما آرزوی بهروزی دارم.
این روزهای آخر با هجوم زائران و مسافران مشهد در حال انفجار بود و به شهری غیرقابل تحمل تبدیل شده بود.
برای همه ی شما آرزوی بهروزی دارم.
بعد از ۱۲ ساعت رانندگی رسیدم خوابگاه. قصد نداشتم چیزی بنویسم اما گفتگوی تلفنی نسبتا طولانی ای که با دوست عزیزم جعفر (مهندس جعفر براتی) داشتم باعث شد که بیام و شعار این هفته رو بنوبسم.
شعار هفته(البته ربطی به مکالمه ی ما نداشت. )
چیزی بلد نیستم بگم
تا تورو دلداری بدم...
خدا به موقع می رسه
فقط به این معتقدم
امروز دانشکده بهداشت مشهد بودم. حالم بسیار خوب است
ــــــــــ
منبع:زندگی زیباست
زندگی زیباست چشمی باز کن گردشی در کوچه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست عینک بدبینی خود را شکست
علت عاشق ز علتها جداست عشق اسطرلاب اسرار خداست
من میان جسمها جان دیده ام درد را افکنده درمان دیده ام
دیده ام بر شاخه احساسها میتپد دل در شمیم یاسها
زندگی موسیقی گنجشکهاست زندگی باغ تماشای خداست
گر تو را نور یقین پیدا شود میتواند زشت هم زیبا شود
حال من در شهر احساسم گم است حال من عشق تمام مردم است
زندگی یعنی همین پروازها صبحها، لبخندها، آوازها
ای خطوط چهره ات قرآن من ای تو جان جان جان جان من
با تو اشعارم پر از تو میشود مثنوی هایم همه نو میشود
حرفهایم مرده را جان میدهد واژه هایم بوی باران میدهد
این روزها ایمیل های زبایی از دوستانم می رسد که برایم بسیار تاثیر گذار است. متن زیر را دوست خوبم آقای اعتماد نیا برایم ارسال کرده اند. در مورد آن هیچ توضیحی نمی دهم چون بسیار گویا و البته عمیق و تاثیر کذار است.
ـــــــــــــــــــ
آرزوها
ویکتور هوگو
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهاییت کوتاه باشد،
و پس از تنهاییت، نفرت از کسی نیابی،
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم
دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست و برخی دوستدار
که دست کم یکی در میانشان
بیتردید مورد اعتمادت باشد،
و چون زندگی بدین گونه است.
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غره نشوی.
و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی،
نه خیلی غیرضروری، تا در لحظات سخت،
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است،
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سر پا نگه دارد.
همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی،
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند،
چون این کارِ سادهای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند،
و با کاربرد درست صبوریات برای دیگران نمونه شوی.
امیدوام اگر جوان هستی،
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی،
و اگر رسیدهای، به جوان نمایی اصرار نورزی،
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی،
چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد،
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
امیدوارم سگی را نوازش کنی،
به پرندهای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی،
هنگامی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد،
چرا که به این طریق
احساس زیبایی خواهی یافت، به رایگان.
امیدوارم که دانهای هم بر خاک بفشانی،
هرچند خُرد بوده باشد،
و با روئیدنش همراه شوی،
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد..
بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی،
زیرا در عمل به آن نیازمندی،
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی: «این مالِ من است»
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!
و در پایان، اگر مرد باشی،
آرزومندم زن خوبی داشته باشی،
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی،
که اگر فردا خسته باشید، یا پسفردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.
اگر همهی اینها که گفتم
فراهم شد،
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم!
داستانی که در زیر می آد رو قبلا خونده بودم اما هیچ وقت اینقدر برام جالب نبود که امروز در ایمیل دوست عزیزم جناب آقای دکتر میرزایی خوندم . با هم می خونیم
|
كمك به پدر |
در دنیا هیچ بن بستی نیست؛
یا راهی خواهم یافت،
یا راهی خواهم ساخت
پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد. او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود.
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد:
پسر عزیزم من حال خوشی ندارم، چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم. من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد. من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی.
دوستدار تو پدر
پیرمرد چند روز بعد این تلگراف را دریافت کرد:
پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آن جا اسلحه پنهان کرده ام.
صبح فردا 12 نفر از ماموران FBI و افسران پلیس محلی دیده شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند. پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت:
که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند؟
پسرش پاسخ داد:
پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم.
در دنیا هیچ بن بستی نیست؛
یا راهی خواهم یافت، یا راهی خواهم ساخت.
روز پنجشنبه ۸ بهمن ساعت ۱۴:۴۰ همراه آقای علی آبادی(راننده دانشگاه) حرکت کردیم به سمت بجنورد. ساعت ۱۸ در پانسیون بودم. آقای اکبری ساعت ۱۹ آمدند.
کارگاه مهارت سخنرانی ویژه ی اعضاء هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی خراسان شمالی روز جمعه ساعت ۹ (در واقع ۹:۳۰) در محل سالن شهید رجایی شروع شد.
کارگاه ساعت ۱۵ نیز به اتمام رسید. کارگاه خوبی بود(من که نباید بگم
)از بودن در کنار همکاران و اساتید محترم لذت بردم. نکات جالب و ارزنده ای در طول کارگاه و به خصوص در کارهای گروهی ارائه شد.
روز شنبه هم صبح رفتم معاونت و کارهای اداری ام رو انجام دادم
ساعت ۱۴:۰۵ جلسه با دانشجویان بهداشت خانواده و مبارزه ۸۷ برگزار شد. آقای مهندس نعیم آبادی میزبان ما بودند.
از دانشجویان پذیرفته شده در آزمون کارشناسی نیز دعوت کردیم بیان که اقایان صباغی،مهرابی،علیزاده اومدند و البته آقای جوادزاده که ارشد قبول شدند.
جلسه ی خوبی بود. به این دانشجویان امیدوار شدم. البته باید صبر کنیم تا کارگاه مدیریت زمان و برنامه ریزی و بعد اجرای برنامه ها توسط دانشجویان و بعد از اون نظر نهایی خودم رو بگم .
برای همه آرزوی موفقیت دارم.
بعد از چند روز که درگیر کارگاه های بجنورد بودم و رایانه هم خراب بود و به نت دسترسی نداشتم اومدم و خوشحال می شم بتونم باز هم مطلبی بنویسم.
تا بعد
امروز ساعت ۱۴ حرکت می کنیم به سمت بجنورد. البته خودم رانندگی نمی کنم. قراره از بجنورد بیان دنبالم . شنبه هم بجنوردم برای جلسه ای در مورد موفقیت در آزمون کارشناسی برای دانشجویان بهداشت.
بدرود
فردا باید برم بجنورد برای دو فقره کارگاه یکی جمعه و یکی هم شنبه
اما متاسفانه از نزدیکای ظهر برف شدید باریدن گرفته و فکر کنم تا فردا حسابی جاده پر از برف و یخ شده باشه.
ببینیم تا فردا چه پیش می آید
بدرود