دل نگرانی های من
مدتی است که من نگران بعضی چیز ها هستم که یه شرح ذیل اعلام می گردد:
۱- آن مرتاض هندی که زبان سرخش... :
چند ماه پیش یک مرتاض هندی مدعی شده بود که ۷۰ سال است آب و غذا نخورده . حالا نمی دانم شاید این آب و غذای دنیوی رو قبول نداشته شاید هم مثلا نان و بوقلمون و چلو مرغ و این جور چیز ها رو به عنوان غذا قبول نداره. به هر حال یک عده از پزشکان بیکار ایشون رو بردند برای آزمایش تا ببینند این چه اعجوبه ای است که ۷۰ ساله هیچ چیز نخورده و نیاشامیده. اما از اون روز که ایشون در قرنظینه ی پزشکان محترم هستند هیچ خبری ازشون نداریم و احتمال می ره که ... بله دیگه... خواستم بگم ما نگرانیم آقایون پزشکان ما مرتاض خودمون رو می خوایم.
۲- شهاب در دوبی:
از وقتی که سریال فاصله ها تموم شده من همه اش این سوال رو از خودم می پرسم حالا که مهران دستگیر شده شهاب بی نوا ،تک و تنها بدون پول و پله توی دیار غربت(دوبی) چه می کنه؟شاید زنگ بزنه و از امینی پول قرض بگیره... یا اون ۲۰ میلیونی که دست بیتا هست رو پس بگیره و بزنه به یک زخمی.
(یا سوال هایی مثل این : وقتی محسن کریمی ماشینش رو جلوی در پارکینگ مهران رجبیان!!! گذاشت تا اون نتونه از اونجا خارج بشه و بعد مهران زد محسن رو داغون کرد اون موقع مهران چه جوری تونست با ماشینش فرار کنه؟ یا الان اون خانم منشی بیکار می شه باید بره کجا کار کنه؟ یا اون مرده که خونه ی ساسان رو به اسمش زدن الان چی کار می کنه؟یا محسن کریمی که همیشه مغازه اش بسته بود از کجا درآمد داره- البته یک بار ۲۰ هزار تومان از اون کتابفروشی دستمزد گرفت. یک بار هم حاج رضا ازش خرید کرد. یک بار هم کلید رو داد به مسجدی ها و گفت هر چی می خواین بردارید. - خلاصه سوال زیاده)
۳- گرمخانه ی زیر ۸ :
از وقتی پرویز تیر خورده من نگران اون گرمخونه هستم . اونجا الان بی در و پیکر و بی صاحابه. جالب اینه که اینجور جاها فقط واسه شب خوابیدنه. من موندم چه جوری اون همه آدم توی روز هم اونجا بودند. یا پرویز چه جوری اطمینان کرد گرمخونه رو به یکی از همون کارتون خواب ها یعنی کریم بسپاره؟ زن و بچه ی پرویز وقتی که خود پرویز بود و کریم رو هم گذاشته بود واسه مراقبت، امنیت نداشتند حالا چی پس؟
۴- عطا خان عمو:
عطا خان عمو واسه اینکه ثابت کنه دزد هست اما خیلی دزد نیست(یعنی برلیان ها را ندزدیده) زندگی یک زن شوهردار رو به هم ریخت- یک مرد رو تا مرض خود کشی و جنون پیش برد- باعث قتل ۲ انسان شد- باعث گلوله خوردن پرویز شد- باعث مرگ یک نوزاد شد- باعث به آی سی یو رفتن خانم حاجی کارخانه شد.یک نفر رو تا ضربه ی مغزی پیش برد و انداخت توی صندوق عقب- یک پسر جوان رو به چاقو کشی واداشت-باعث شدیک زن مسن یه خاطر سفته هاش بیفته زندان- یک دختر جوان بره بازداشتگاه-خلاصه شهری رو به هم ریخت ، ۱۰۰ تا جرم ریز و درشت کرد تا ثابت کنه برلیان ها رو ندردیده.درست مثل این فیلم های هندی که طرف متهم به قتل می شه اون وقت برای اثبات بی گناهیش می آد ۱۰۰ تا آدم رو می کشه تا آخر ثابت کنه قاتل نیست.
در این مورد هم سوال زیاده مثل اینکه چه لزومی داشت که دست عطا توی زندان قطع بشه؟ چه کمکی به داستان می کرد؟ نمی دونم... در ضمن چقدر هم زود انگشتان قطع شده ترمیم شدند. صحنه ای رو که عطا در بهداری زندان به هوش می آد و پانسمان دستش رو باز می کنه و به انگشان بریده اش نگاه می کنه به یاد بیارید... محل قطع انگشتان مانند دستی است که ماه ها پیش قطع شذه و محل قطع ترمیم شده. خیلی سر سری گرفته بودند موضوع رو... انگار تا حالا عضو قطع شده ندیدند یا یک زخم درست حسابی.
این سریال جای بحث زیاد داره من فعلا به همین بسنده می کنم که دختر عادل و منیژه در این سریال نوزادی چند روزه فرض شده بود اما عکسی که شما از این نوزاد در خانه ی آن ها می بینید نه تنها از نظر بدنی بزرگتر به نظر می رسد بلکه بلندی موهای سرش حداقل ۶ ماه زمان نیاز داشته است.
۵- مجید قصه های مجید:
یکی از مفاخر (منظورم اسباب فخر فروشی) اصفهانی های عزیز همین آقای مهدی باقریگی بود که اون موقع ها خیلی بهش می بالیدند. اما در سریال در مسیر زاینده رود حضورش به یک قسمت هم نرسید. زود هم به کشتن دادندش. بعد هم برای اینکه حضورش رو بیش تر کنند، مجبور شدند فلاش بک بزنند و اسلاید بذارند و کتابش رو بدن دست باباش و بگن نخبه بودند و باباهه هم همه اش فکر کنه مسعودی!!! همراهشه !
حیف شد. حالا هی ما باید بریم دنبال خاطرات مسعود خان! یادمه یک بار در دوران نوجوانی مجید خان یک فیلم بازی کرده بود که به دل نچسبید. چون قیافه اش حسابی عوض شده بود و صداش هم دو رگه شده بود. البته الان قیافه ش خیلی قابل تحمل تر شده .
هی من به تو اشاره کردم... چشمم رو برات ستاره کردم(شاید هم :هی تو به من اشاره کردی... چشمت رو برام ستاره کردی(این یک قسمت از همون شعری است که در قصه های مجید قسمت اردو برای دوستش خوند. یادتونه؟ مجید رفته بود توی آشپرخانه کار می کرد و کلی ماجرا داشت- دلم برای بی بی هم خیلی سوخت وقتی کلی وسیله آورده بود که مجید با خودش ببره اردو، اونقدر زیاد بود که با گاری براش آوردند)
یادش به خیر