یکی بود یکی نبود

سلام

۱- همه چیز خوبه و مشهد هم همچنان سرد

۲- خیابان احمد آباد را هم خط ویژه احداث نموده اند ندیده بودیم!!

۳- هنگ کنگ و چین تایپه دارند به ما می رسند و ما ...

۴- همچنان دسترسی ما به اینترنت، محدود است و باید چند روز یک بار به نت سر بزنیم.

۵- از همه ی دوستانی که سر زدند و آنانی که پیام گذاشتند سپاسگزارم.

۶- از کلاس روش تحقیق فردا خبری ندارم .

۷- به بجنورد هم سری نزدم

۸- به امید خدا هفته ی آینده تهرانم.

هیچی دیگه

با این جملات به پایان می برم:

" یکی بود... یکی نبود.... من همانم که نبود..."

ترین ها

بهترین های هفته

سفر هفته: سفر به مشهد

بهترین ملاقات هفته:

...
ادامه نوشته

مشهد (2)

سلام

این چند روزه حسابی سرم شلوغ بوده است و فرصت کافی نت آمدن نداشتم.

امروز آقای دکتر امین فرهمند را ملاقات کردم در یک کافی شاپ در احمدآباد. زمان خیلی سریع  اما زیبا گذشت. امین عزیز همان امین همیشگی بود مهربان، نجیب و پر از رمز و راز . با لبخند همیشگی اش و طراوت و شادابی ذاتی اش. البته پخته تر از قبل و با کوله باری از تجربه و  یک دنیا از درس هایی که زندگی به او ارزان نفروخته بود.

امین عزیز، از دیدار با شما خیلی خوشحال شدم و سرشار از حس شاعرانگی. امید که باز هم دیدارمان میسر شود ،در این عصر ماشینی پر از روز مرگی های بیهوده.

ـــــــــــــ

همکار عزیزمان جناب آقای توکلی هم مشهد تشریف داشتند و چند کتابی را که دستشان به امانت بود بازگرداندند. مجال برای صحبت به اندازه نبود  و  گفتگو کوتاه بود. امیدوارم اقامت خوبی در مشهد داشته باشند.

هرچند ایشان اینجا میزبان هستند.

ــــــــــــــــــــــــ

صبح هم پاساژ مهتاب بودیم  برای خرید کتاب برای دو نفر از آشنایان.

سپس به آرامگاه خواجه ربیع رفتیم برای زیارت مزار پدر.

ـــــــــــــــــ

این روزها کتاب کاربردی " شهامت تغییر " را می خوانم . نوشته ی استفان کاوی. ادامه ی کتاب " هفت عادت مردمان موثر" یا همان " هفت ویژگی افراد موفق " است . کتاب مفیدی است. اینجا کافی نت است و کتاب همراهم نیست تا مشخصات کامل آن را بنویسم. می توانید آن را در دنیای مجازی جستجو کنید.

ــــــــــــــــــــ

هوا اینجا خیلی سرد است (لااقل برای من!!!).

روز سه شنبه مادر را بردم حرم امام رضا(ع). ترافیک خیلی خوب و روان بود. راه ها هم باز بود. فقط ورودی نزدیک به حرم را بسته بودند. ولی در کل برای چنین روزی خیلی عجیب بود چنین ترافیک روانی، بدون انجام محدودیت های ترافیکی.

شب، هوا وحشتناک سرد بود.

ــــــــــــــــــ

 قصد دارم شنبه به دانشکده بهداشت مشهد سری بزنم.

تا بعد چه پیش آید... خدا می داند.

باقی بقای شما

و اینک مشهد

سلام

دیروز به سلامتی رسیدم مشهد. سفر هم برای خودش عالمی دارد. انسان را می پزد!!!!یعنی آدم پخته می شود. خیلی تاثیرات خوبی دارد سفر.

صبح دیروز رفتم دانشگاه علوم پزشکی سبزوار. خیلی تغییر کرده. خیلی ها رفتند. از اساتید دکتر معلایی استاد قارچ شناسی را دیدم و آقای جعفرزاده استاد درس خدمات درمانی مجاز (رشته شان پرستاری است) و آقای دکتر گل محمدی استاد آناتومی. البته آقای جغتایی را هم که استاد کارآموزی مان بودد دیدم و مدتی هم دفتر ایشان بودم (الان مسئول اداره آموزش کل هستند)/

آقای رازقندی که سر آشپز  دانشگاه بود هم خیلی ما را تحویل گرفت فقط این بار دیگر در سلف سرویس نبود و تلفنچی شده بود. آقای صالح آبادی تنها باغبان باقی مانده از زمان دانشجویی ما هم آمد و مرا در آغوش کشید و خیلی خوشحال شد(من نیز).

آقای رضایی هم همچنان مسئول تلفنخانه ی ساختمان مرکزی بود. آقای استیری نگهبان خوابگاه را هم دیدم. سالن آمفی تئاتر هم رفتم . وقتی رفته بودم روی سن و خاطراتم را مرور می کردم مسئول سالن با تعجب به سمت من آمد...

آقای چشمی مسئول امور فرهنگی هستند و مدتی با ایشان صحبت کردیم.

آقای خسروآبادی حج تشریف داشتند. از رانندگان زمان ما هم فقط آقای نزل آبادی مانده بودند که تا موقعی که م آنجا بودم نیامده بود هنوز.

از رضا خسروی هم سراغ می گرفتند دوستان!

دانشجویان خودم را ندیدم.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

 خانم رحمانیان ساعت ۱۰:۳۰ با من تماس گرفتند که امروز شما کلاس می آیید یا آقای دکتر عبادی؟ گفتم که خودشان می آیند. من اگر کلاس داشته باشم امکان ندارد راس ساعت آنجا نباشم.

۳ راهی هاشم آباد (بعد از سبزوار) توقف کردم تا با آقای جوینی تماس بگیرم و در مورد کلاس سوال کنم که بالاخره تشکیل می شود یا نه ؟ که البته تماس برقرار نمی شد. یک خانم و آقای روستایی به همراه یک کودک آمدند و گفتند تا روستای زعفرانیه ما را می برید. من همیشه در اینجور مواقع احتیاط می کنم و غریبه سوار نمی کنم و گفتم نه. مدتی که آنجا بودم و باز هم تماس برقرار نشد دیدم بندگان خدا همچنان ایستاده اند و کسی هم سوارشان نمی کند. پس گفتم بیایید...

مرد کمی جاافتاده بود . می گفت که چوپان است. گله ی مردم را چوپانی می کند. می گفتند روستایشان آب آشامیدنی ندارد و از سبزوار آب برایشان می آورند. واقعا زندگی سختی داشتند. می گفتند دستمزدشان را با پول نمی دهند به جای آن گندم یا گوسفند می دهند. یاد مبادالات کالا به کالای زمان های ماقبل پول افتاد. زعفرانیه که پیاده شدند اصرار داشتند که ناهار برویم منزل آن ها از آن ها تشکر کردم و به سفر ادیسه وارم!!! ادامه دادم. در حالی که به سختی  زندگی آن ها و مانند آن ها فکر می کردم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زعفرانیه که توقف کردم دوباره با آقای جوینی تماس گرفتم. نمی دانم جواب داد یا بعد خودش تماس گرفت به هر حال گفت که خواب مانده و کلاس نرفته است و آقای دکتر هم گویا کلاس نرفتند و .... نمی دانم چه بگویم. به هر حال من تا شنبه برای همین کلاس مانده بودم ولی آقای دکتر گفتند خودشان می روند سر کلاس. من و آقای جوینی این وسط بی تقصیریم!!! هفته ی آینده هم من مشهد هستم.

ـــــــــــــــــــــــــــ

وارد مشهد که شدم ترافیک خوب و روان بود. یاد ترافیک ناجور خیابان های تهران افتادم.

دسترسی به اینترنت هم تاالان نداشتم. الان هم کافی نت هستم. اگر دیر پاسخ پیام ها را دادم و یا دیروز به روز کردم به همین خاطر خواهد بود.

بعدا بسیار خواهم نوشت

باقی بقای شما

(امان از این صفحه کلید کافی نت ها... نصف کلمات را تایپ نمی کند.حروف پ را زده است و نزده ... باید اصلاح کنم ... اگر وقت شود)

می روم به سوی مشهد

سلام

الان که این مطلب رو می نویسم ساعت ۱۷:۴۰ است. روز شنبه ۲۲ ابان ۱۳۸۹.

امشب حرکت می کنم به سمت مشهد. فردا کلاس روش تحقیق رو خود آقای دکتر عبادی تشریف می برند.

این مطلب رو هم تاریخ فردا می زنم و ساعت ۱۰ تا اون موقع خودش به روز شه.

نم یدونم این اتفاق می افته یا نه . به هر حال امتحان م یکنیم.

اگر سالم رسیدم مشهد و عمری باقی بود. باز هم به روز خواهم کرد.

موقعی که این به روز می شه من احتمالا در جاده هستم. نزدیکی های سبزوار. شاید هم سری به دانشگاه سبزوار بزنم. نمی دونم دانشجویانی که در سبزوار دارم وبلاگ رو می خونند اون موقع یا نه. اما شاید همدیگه رو دیدیم.

دیگه هیچ چی.

دیدی غزلی سرود؟ عاشق شده بود

انگار خودش نبود، عاشق شده بود

 

افتاد، شکست، زیر باران پوسید

آدم که نکشته بود ، عاشق شده بود

(هر چی فکر کردم چه شعری بنویسم که تکراری نباشه و جالب چیزی به ذهنم نرسید. این شعر رو هم یه بار علی صداقی توی اصفهان برام نوشته بود)

باقی بقای شما

ادریس محبوب

سلام

جناب آقای دکتر ادریس محبوب پیام گذاشته اند در وبلاگ که به سلامتی ازدواج نموده اند. مبارکهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

ادریس خان مبارک باشه

خیلی خوشحال شدم.

البته این بهونه که پیامک دادی نرسید رو نمی تونم قبول کنم. چون که پیامک ها همیشه به من می رسه چه جوری این نرسید[خنده شیطانی] تازه همین طور که الان پیام دادی اینجا ، اون موقع هم می تونستی ... به هر حال اشکالی نداره ... خیلی خوشحالم کردی

اون قسمتی رو هم که گفتی "اونایی رو که قول داده بودم دعوت کنم حتما دعوت می کنم" رو نفهمیدم. یعنی احتمالا باید بدو نم و نمی دونم . لعنت به این سلول های خاکستری که دیگه خاکستری نیستند و همه چیز رو یا سیاه و سفید می بینند یا رنگی. نصفشون هم طرفدار استقلالند نصفشون پرسپولیس!

باز هم بهت تبریک می گم

به پای هم همین طور جوون بمونید و شاداب و سعادتمند

بدرود

پ.ن ۱: آهان فکر کنم یادم اومد... منظورت دکتر م . و دکتر ج.  هست؟ است؟ آره که هر روز توی کمیته تحقیقات با ما بودند بعد هم دامادیشون ما رو دعوت نکردند؟ به روی خودشون هم نیاوردند؟ اگه منظورت اوناست که باید بگم نمی تونند در مراسم شما شرکت کنند. چون هر دوشون الان زاهدان هستند!! یکی خودش تخصص قبول شده یکی هم خانمش!!!

ولی خداییش عجب کمیته ی تحقیقاتی داشتیم ها. یادته کنگره پنجم کشوری رو ؟ هتل طرقبه؟ تمام کنگره رو دانشجویان می چرخوندند... ۲ سال پیش هم اونجا کنگره بود ... کاش می اومدی و می دیدی که دانشجویان هیچ کاره بودند... اون کنگره کجا و این کجا

پ.ن ۲ :

در ضمن یا شما شماره ات را عوض کن یا بنده! تا به جای تماس تلفنی و پیامک مجبور نشوم برای جنابعالی اینجا پیام بذارم!!

پ.ن ۳: راستی شما قرار بود یک سینما ما رو دعوت کنی بعدش هم بستنی ؟ حالا تکلیف اون چی می شه؟ ای مشهدی خسیس !!! از ترس سینما دعوت کردن ما زود رفتی ازدواج کردی که بگی دیگه نمی تونی با ما سینما بیای؟؟ بعد هم با خانمت بری سینما!!! باشه خوش بگذره(شوخی بود همه اش)

اخلاق در پژوهش

سلام

اسلایدهای اخلاق در پژوهش رو در ادامه ی مطلب می تونید بارگذاری کنید.

ــــــــــ

این عکس رو هم برای یادآوری خاطرات دوره ی پیش دانشگاهی گذاشتم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من خیلی به "جواب سلام رو دادن" و نوع پاسخ سلام حساس هستم و دوست ندارم  کسی احساس کنه که پاسخ من گرم نیست.

امروز موقعی که در دانشکده داشتم کارت خروج رو می زدم یکی از دانشجویان دانشکده به من سلام کردند و من پاسخ ایشون رو دادم. اما چون خیلی سریع رفتند متوجه نشدم که ایشون پاسخ من رو شنیدند یا نه. اونقدر سریع اتفاق افتاد که متوجه نشدم کدوم یکی از دانشجویان بودند. حدس می زنم یکی از دانشجویان رشته ی اپیدمیولوژی بود. به هر حال از اینکه نتونستم پاسخ سلام شما رو به موقع و به گرمی سلام شما بدم عذر می خوام.

ــــــــــــــ

از جلوی دانشکده سوار تاکسی شدم و آرژانتین پیاده شدم. راننده ی تاکسی انسان بسیار متشخصی بود و کاری می کرد که مسافران احساس بهتری از زندگی داشته باشند. موقع پیاده شدن قصد داشتم ضمن تشکر از ایشون با یک جمله مثبت اثر مثبتی بر ایشون داشته باشم که آقای راننده پیش دستی کردند و به من گفتند: روز خوبی داشته باشید آقا

کاش از این راننده ها توی سطح شهر بیش تر داشتیم. کاش ما هم بتونیم در هر روز ،حداقل روز ِ یک نفر رو زیبا کنیم.

به امید اون روز

موفق باشید

ادامه نوشته

موسیقی جدید

موسیقی جدید وبلاگ قسمت کوتاهی از آوازی در فیلم دلشدگان است مربوط به کودکی طاهر(امین تارخ) ... بزرگسالی که معلومه کی خونده  اما کودکی را نمی دانم چه کسی خوانده.

(این را هم تغییر دادم. موسیقی جدید  ۳.۵Mb حجم دارد و ممکن است دیر بارگذاری شود.)

توجه: موسیقی های این وبلاگ با مرورگر فایرفاکس قابل دسترسی نیست.

جمعه- شنبه

سلام الان جمعه - شنبه ساعت صفر عاشقیست

معلم ، شخص بی دفاع

سلام

این خبر رو بخونید------------->مرگ یک دانش‌آموز بعد از تنبیه بدنی معلم/بازداشت معلم متخلف

من کاملا با تنبیه بدنی مخالفم. چه موقعی که دانش آموز بودم و چه حالا. اما باید بگم این وسط معلمین هم کاملا مظلوم واقع شده اند. شاید در زمان ما هر چقدر هم که ما تنبیه بدنی می شدیم به عنوان یک اصل بدیهی پذیرفته بودیم و حتی ممکن بود به خانواده هم چیزی نگوییم. اما امروزه و با تغییراتی که در آگاهی مردم و ارتقائی که در فرهنگ مردم (آگاهی از حقوق دانش آموز، حقوق شهروندی، وضع قوانین حمایتی، حمایت مسئولین و مدیران از دانش آموزان) اتفاق افتاده است دست معلمان کاملا بسته شده است.

معلمی که خود در طول دوران تحصیلش به روشی دیگر آموزش دیده حالا باید با روشی کاملا متفاوت آموزش دهد و کلاس را اداره کند. با این توجه که دانش آموزان کنونی مانند دانش آموزان زمان خود معلم ،افرادی سر به زیر و حرف گوش کن و گاهی حتی تو سری خور نیستند. جدا از اینکه به حقوق خود آشنا هستند می توان گفت تا حدی بی ادب، پر رو، لوس و ... نیز هستند(به طور نسبی عرض می کنم).

 

حالا معلمی که کاملا مهارت های دانش آموز پروری ندارد چه کند؟

جدا از همه ی این ها دانش آموزان نیز فرصت طلب شده اند و کافیست از معلمی خوششان نیاید ... وای به حال آن معلم بیچاره...

این همه فشار بر معلمان و انتظارات بالا از آنان بدون حمایت های مناسب ، با ویژگی های کنونی دانش آموزان و ترس مدیران و مسئوین از شکایت دانش آموزان و اولیاء آنان... همه و همه عرصه را بر معلمین گرامی تنگ تر از همیشه کرده است. گاهی هم حجم این فشار ها باعث می شود حرکاتی خارج از کنترل انجام دهند.

اگر زمان دانش آموزی نسل ما (و نه پدران مان و نه حتی برادران بزرگتر نسل ما) همین دهه ی۶۰ ، چنین حمایت هایی از دانش آموزان می شد و چنین پیگیری هایی، به گمانم نه معلمی باقی م یماند و نه مدرسه ای پا برجا!شاید یک روز از تنبیهات بدنی زمان خودمان برایتان نوشتم. هر چند برای من زیاد اتفاق نیفتاده است و شدید هم نبوده است اما نمونه فراوان دیده ام از سر هایی که به تخته سیاه کوبیده شدند و لگدهایی که بر پشت و پهلوی دانش آموزان فرود آمده اند...

با این همه معتقدم معلمان امروزی ما نه کاملا مهارت های اداره ی کلاس و هدایت دانش آموزان را به خوبی فرا گرفته اند و نه سیستم طوری طراحی شده است که معلم احترامش مانند سابق در کلاس برقرار باشد.

(منظور همه ی معلمان نیست)

باقی بقای شما