تا یک هفته

سلام

امروز با دانشجویان مبارزه با بیماری ها جلسات کار در گروه های کوچک رو داشتم. خوب بود و از دانشجویان راضی هستم.

با اقای دکتر شاهین فر هم از ساعت ۱۱:۳۰ تا ۱۲:۵۴ جلسه داشتیم در مورد همایش تازه های پرستاری.

فردا صبح هم می رم تهران و بعد جلسه معاونین آموزشی در شهر کرد و بعد ازآن هم نهمین کنگره در مشهد

کلاس فردا با بهداشت مبارزه با بیماری ها لغو شد و به جای آن هفته آینده سه شنبه ۱۰ تا ۱۲ و نیز چهارشنبه ۱۰ تا ۱۲ مشخص گردید.

احتمالا تا هفته آینده نتونم به روز کنم

بدرود

نظرسنجی

سلام

زمان نظر سنجی انتخاب دانشجوی نمونه بهداشت تمام شد.

لطفا در نظر سنجی جدید شرکت کنید

سفر و خطر

سلام

امروز دیگه قطعی شد که شهر رکد رو حتما برم. باید اول برم تهران و بعد هم شهرکرد. از اونجا هم که بر می گردم باید برم مشهد برای کنگره دانشجویی.

 

به دو چشم خون فشانم

برخی از دوستان در خواندن این شعر دچار مشکل شدند. از آنجا که زیاد نمی شود کسره و فتحه و غیره در این بلاگفا نوشت(یعنی زیاد جالب نمی شود) نهایتا خودم باید شعر رو برای همه بخونم. ولی تا جایی که بشه کمی اعراب می ذارم.

******

من و این روح ِ قشنگ

من و این کفشای ِ تنگ

من و یک لقمه یِ  نون

من و این رقص ِ جنون

من و این درس و خطر

من و این جامه ی ِ زر

من و دانشجو و یک روز  ِ سیاه

کسر کارآموزی و گفتن ِ آه

من و ماشین و سفر

لاگ بوک و ثبت خطر

من و بهورز و صف ِ زیج حیات

جاده و ماشین و رفتن به ممات

من و آمپول و رگ و واکسیناتور

رفتن ِ روستا با یک دونه موتور

من و کارت پایش و مراقبت

بچه و جیغ و همه ش مواظبت

من و یک خونه ی بهداشت بزرگ

حساب بانکی و برداشت بزرگ

مینی بوس و اتوبوس خراب شدن

دل و قلب بنده هم کباب شدن

گاهی راننده به ما غر می زنه

جاده رو قلب ما نِشتر می زنه

: این چیه؟ جاده ی ِ این؟ خدا به دور!

نمی رن ،صبر می کنن ، مگه به زور

من و برنامه هفته های بعد

گشتن و ندیدن همای سعد

من و چشمانِ تر  و  روح ِ کبود

دنبال دستی که تو دستم نبود

من و وقت کم و کارهای زیاد

حَسَن هم که دائم اینجاها می آد

باید این هفته برم به شهر کُرد

شاید این خبر بیاد : فلانی مُرد

اگه مُردم همه تون رو بخشیدم

بدی ای  از کسی اینجا ندیدم

شما هم حلال کنید،راضی باشید، ببخشیدم

منم اونجا همه تون رو ۲ عدد نمره می دم

(بقیه ش رو حوصله ندارم ... تا بعد)

 

 

نتایج قرعه کشی حج عمره اساتید

نتایج قرعه کشی حج عمره اساتید اعلام شد. اسم من هم نبود. از بین ۷۰۰۰ نفر ، ۲۰۰۰ نفر انتخاب شدند و من نبودم.

این هم لینک تصاویر قرعه کشی. با این وضعی که این دوستان قرعه کشی کردند باید من و امثال من هم اسممون در نیاد

http://labbayk.com/News_Details.asp?id=1610

بدرود

پرسپولیس قهرمان

سلام

بالاخره پرسپولیس قهرمان شد. الحق و الانصاف که عبای قهرمانی برازنده اندام پرسپولیس بود و بس.

حالا خیلی دوست دارم که استقلال هم قهرمان بشه و اون هم به حقش برسه. حیف شد که فیروز کریمی از استقلال رفت اون واقعا مربی بزرگی بود.

این قهرمانی رو به همه سرخ پوشان تبریک می گم.

 

شهریار

سلام

دیشب و امروز آخرین قسمت سریال شهریار رو نگاه کردم و خیلی متاسف شدم. از اینکه با یک فیلم ضعیف یک شاعر خوب رو خراب کنند ناراحت شدم. این سریال به نظر من بسیار ضعیف بود و نتونست شهریار رو به خصوص در ایام میانسالی و سالمندی به خوبی نشون بده. داستان زندگی شهریار جدا از جنبه شاعرانگی شخصیت اصلیش می توانست به یکی از بزرگترین و ماندنی ترین داستان های عاشقانه ما تبدیل شود. عشق نابی که در سرتاسر زندگی شهریار جریان داشت و با تک تک سلول هایش آمیخته بود به هیچ وجه در این سریال دیده نمی شد.

عدم روایت درست تاریخ،بازی ضعیف بازیگران و عدم تناسب نقش ها با بازیگران از اشکالات دیگر این سریال بود.کارگردانی ضعیف و بی دقت کمال تبریزی باعث عدم وجود روح واحد در این سریال شده بود و گاهی اشتباهات مضحکی را سبب می شد.  مثلا شهریار در تمام دوران کودکی لهجه داشت ولی در تمام دوران جوانی بدون لهجه بود و باز در سالمندی لهجه داشت. اشعار شهریار توسط بازیگران به خوبی خوانده نمی شد(البته خواندن اشعار توسط اردشیر رستمی قابل قبول تر می نمود اما سیروس گرجستانی تمام زیبایی شعر را از بین می برد.)

در پایان تصاویری از مرحوم شهریار پخش شد که مشغول خواندن اشعار خود بود. با دیدن این تصاویر علاوه بر این که متوجه می شدیم بازیگران سریال شهریار چقدر بد و دور از روح شهریار اشعار را می خواندند، متوجه روح لطیف و عاشق شهریار نیز می شدیم.

سکانس پایانی فیلم جایی که ثریا به بیمارستان می آید و شهریار را از پشت شیشه اتاق نگاه می کند م یتوانست به یکی از ماندگار ترین، عاشقانه ترین ، غم انگیز ترین و اثرگذارترین سکانس تاریخ سریال های ایران تبدیل شود اما کمال تبریزی این سکانس را هم خراب کرد.

از اشکالات دیگر این سریال این بود که در واقع زبان اصلی و مادری شهریار آذری بود اما د راین فیلم روی هم ۱۰۰ کلمه هم صحبت نکرد. آن ها که با فرهنگ هم وطنان آذری زبان ما آنا هستند می دانند که آن ها معمولا سعی می کنند به زبان مادری صحبت کنند اما می دیدیم همه در تبریز فارسی صحبت می کنند و گاهی فقط کلماتی در حد ببخشید و چطوری و برو و بیا و... به زبان آذری گفته می شد. شاید بگویید پخش این سریال از تلویزیون ایران باعث می شود (به خاطر مخاطبانی که آذری نمی دانند) که کمتر آذری صحبت شود. من هم قبول دارم اما نه این قدر کم. آن قدر که انگار شهریار و همه مردم زمان او در تبریز فارسی صحبت می کردند. در واقع این هم به روایت واقع گرایانه فیلم لطمه می زند و هم جفایی است که بر شاعر می کنند. چون یکی از امتیازات شهریار این است که اشعار زیبای خود را به زبانی غیر از زبان مادری سروده است و این هنر او را دو چندان می کند.

به عنوان مثال می توان به سرودن "حیدربابا" اشاره کرد که مادر شهریار از او می خواهد اشعاری هم به زبان مادری بگوید تا مادرش هم متوجه اشعار او شود. اینجا معلوم می شود مادر شهریار تسلطی به زبان فارسی نداشته و یا علاقه ای به صحبت کردن به این زبان و مسلما او با شهریار به زبان آذری سخن می گفته است اما در سریال این گونه نبود.

********

سوء تفاهمی که از نوشته من در مورد شهریار برای بعضی از دوستان پیش آمده شاید به خاطر نوع نگارش من بوده است. در بزرگ بودن و اهمیت بالای شهریار در شعر و ادب فارسی هیچ شکی نیست. نمی توان از شعر معاصر ایران سخن گفت و از شهریار چیزی نگفت. حالا من یک سوال از شما می پرسم آیا اگر بگوییم سعدی از دیگر شعرای فارسی قوی تر است یعنی به شعرای دیگر توهین کرده ایم. آیا خود شهریار هم این ادعا را داشته است که از حافظ یا مولانا یا سعدی بالاتر بوده است. بحث شخص در اینجا مطرح نیست بحث اثر است بحث تاثیرگذاری و نماد هاست. شهریار شاعر بزرگی است . حتی من معتقدم در ترکی هم شاعر بزرگی است(چه بسا در آن از فارسی هم بالاتر باشد) مجموعه حیدر بابا در ادبیات آذری بی نظیر است .مثل بوستان سعدی است در زبان فارسی. غزلیات شهریار از دل بر می آید و بر دل می نشیند. همه این ها درست اما دلیل نمی شود که روز شعر فارسی را به اسم شهریار بگذاریم . نه برای اینکه زبان اصلیش آذری بوده ( هر که چنین اعتقادی داشته باشد احمقی بیش نیست) بلکه به خاطر این که شعرای بزرگتر از او هم کم نداریم. مگر مولانا بلخی نیست. مگر بعضی ها سعدی را عرب نمی دانند. نه، شهریار بزرگ است و بزرگ خواهد ماند اما روز شعر فارسی باید به شاعر بزرگ تری اختصاص یابد. و البته این چیزی از ارزش های شهریار کم نمی کند.

استاد حلت

سلام

امروز می خوام از مردی بگم که تاثیر زیادی در زندگی من و خانواده من داشته. استاد احمد حلت.

شاید خود استاد هم ندونه. همه ماجرا از اون روزی شروع شد که به صورت اتفاقی چند تا از سی دی های استاد رو دیدم و خریدم.

امروز می خوام با موسسه موفقیت تماس بگیرم و بهشون بازخورد بدم . بعد می آم و بقیه ماجرا رو می نویسم.

وبلاگ دانشجویان من

سلام

از این به بعد می خوام لینک وبلاگ دانشجویان خودم رو هم روی وبلاگ قرار بدم.

پس اگر تمایل دارید که وبلاگتون اینجا معرفی بشه، در قسمت ارسال نظرات مختصری در مورد وبلاگتون توضیح بدین و البته آدرسش رو هم بذاریم و نیز اسم خودتون.

سکانس یک!!

سکانس ۱

شب/داخلی/پانسیون اساتید

لباس هام رو می پوشم. آماده می شم برای بیرون رفتن و خرید کردن.

جیب هام رو نگاه نمی کنم . از در خارج می شم.

سکانس ۲

شب/خارجی/ کوچه پامچال

لیست خرید رو با خودم مرور می کنم. از جلوی معاونت آموزشی رد می شم. چراغ های طبقه دوم روشنه. یک مرد که به طور ناشیانه ای سیگارش رو قایم کرده از کنارم رد می شه. بوی گند سیگار حالم رو به هم می زنه

سکانس ۳

شب/داخلی/ سوپرمارکت

- یک روغن مایع مخصوص سرخ کردن هم بدین

- بزرگ یا کوچیک؟

-متوسط!!

بستنی، نان، آب معدنی، پنیر، شیر همه رو می ذاره داخل یک نایلون.

- تخم مرغ ها رو جدا بذار می شکنه(همکار فروشنده با صدای بلند)

دارم فکر می کنم چیز دیگه ای نمونده ؟... چرا..

- از این تخمه های کدو هم بدین ... فردا پرسپولیس بازی داره..

- شما پرسپولیسی هستین؟

- من؟... نه ... من طرفدار تیم ملی هستم!!!

پولش رو می دم و از مغازه خارج می شم

سکانس ۴

شب/خارجی/ جلوی مغازه میوه فروشی

میوه های خوش آب و رنگ مغازه میوه فروشی زیر نور پرژکتورهای پر نور مغازه خوش مزه تر به نظر می رسند و خودنمایی می کنند.

چشمم می افته به آلبالو (یا گیلاس) های میوه فروشی. هوس می کنم کمی بخرم و بخورم. بسته های خرید رو می ذارم زمین و دست می کنم توی جیبم. هیچ... به معصومیت یک کودک... فقط یک اسکناس پنجاه تومانی مچاله شده و یک ۱۰۰ تومانی زهوار در رفته که راننده آژانس بهم پس داده بود. حوصله ندارم تا خونه برم و پول بردارم. از طرفی خیلی دوست دارم آلبالو میل کنم... بسته ها رو بر می دارم و به سمت پانسیون حرکت می کنم.

*********

حس خوبی ندارم . نه برای اینکه نتونستم میوه ای رو که می خوام بخرم و بخورم. بلکه به خاطر اینکه دارم فکر می کنم به اون هایی که هر روز از جلوی میوه فروشی و سایر مغازه ها رد می شن و قدرت خرید کافی رو ندارند. حالا من هر موقع که بخوام پول لازم رو دارم که بخرم اما اون ها چی... پدری که هر وقت با بچه ش از جلوی میوه فروشی محله شون رو می شه عرق سردی روی پیشونیش می شینه که نکنه الان بگه بابا از این میوه ها بخر.

مطمئنا میوه یک قسمت از زندگیه و خیلی از افراد در خیلی از قسمت ها قدرت مالی پایینی دارند و این حس همیشه یا اکثر اوقات با اون هاست. نمی دونم برای اون ها می شه چه کار کرد؟ چه جوری می شه به اون ها کمک کرد... فقط می خوام بگم که الان خیلی بهتر می تونم اون ها رو درک کنم. هر چند هیچ وقت نمی شه حسی رو که اون ها دارند دقیقا تجربه کرد و درک کرد.

به نظر شما چه کار می شه کرد؟