جعبه مداد رنگی
تو در پیچ و خم پله نمایان می شوی
و من
دستان لرزان تو را می بینم
که با کاغذی سپید
-به سپیدی دلت-
به مهمانی باغ چشمانم آمده است
برق چشمان پر امیدت
نگاهم را خیره می کند
و من در تو غرق می شوم
نیست می شوم
تو حرف می زنی و من نمی شنوم
می نویسی و نمی خوانم
-نمی توانم که بخوانم-
سوال می کنی و من عاجز از پاسخ
البته چیزهایی می گویم
حرف هایی می زنم
اما خودم هم نمی فهمم که چه گفتم
وقتی که می روی
عرقی سرد بر پیشانی ام می نشیند
در صندلی ام فرو می روم
سرم را بر میزم می گذارم
و سعی می کنم که بخوابم
بخوابم شاید که تو را در خواب ببینم
و بگویم آن چه را در بیداری نمی توانم گفت
و تو می روی
و در پیچ و خم های جاده گم می شوی
و نگاه من
در گردنه های عبور تو
گیر می کند
سقوط می کند
نگاهم را از تو می دزدم
دارم تمرین می کنم
شاید بتوانم با دستانم تو را نگاه کنم
یا ...نه این خیال عبثی است
مدتی است که تقویمم را در کمد اتاقم زندانی کرده ام
روز ها و ماه ها و سال هایم را با تو محاسبه می کنم
آن روز که هستی عید است
و چون می روی عزا
وقتی می خندی بهار است
و چون اخم می کنی پاییز
اکنون مدت هاست که درختان آرزویم
در تابستان صدای تو میوه می دهند
و در غیاب تو
سرمای زمستانی وجودم را فرا می گیرد
وقتی که از آینده می گویی
به آینده سفر می کنم
و تو را می بینم
اول خوشحال می شوم
چون می بینم در بالاترین نقطه ایستاده ای
سر فراز و بر فراز
پر امید و پر توان
با گام هایی استوار
و دستانی که دیگر نمی لرزد
و نگاهی که بر خرمن وجودم شراره می زند
و بعد دلم می گیرد
وقتی که می بینم
در کنار تو نیستم
خیلی پایین تر از آن جایی که تو ایستاده ای
ایستاده ام
از آن بالا مثل یک نقطه دیده می شوم
و دیگر هیچ
و سعی می کنم از آینده فرار کنم
و به روز های خوشی که در گذشته با هم بود ه ایم فکر کنم
باز هم می بینم که بیهوده است
کدام روزهای خوش
کدام با هم بودنی؟
ما دو روح بودیم در دو بدن
در دو مکان
در دو فضا
در دو زمان
لحظه ای تامل می کنم
درست که نگاه می کنم
تصویر تو مات و مات تر می شود
انگار که از پشت شیشه بخار گرفته پنجره اتاقم بیرون را نگاه کرده باشم
تصویرت
می شود مثل نقاشی هایی که روی بخار شیشه کشیده ام
شروع به آب شدن می کنی
دفتر نقاشی ام را بر می دارم
می خواهم تا کاملا از ذهنم پاک نشده ای
تصویرت را ثبت کنم
و تو در همان فضای مات و مه آلود و مبهم
به من می خندی
به جعبه مداد رنگی هایم می خندی
می خندی و آب می شوی
محو و محو تر می شوی
جعبه مداد رنگی هایم را باز می کنم
دفتر سفید نقاشی ام را هم باز می کنم
به جعبه نگاه می کنم و دنبال مدادی مناسب می گردم
هنوز صدای خنده هایت را می شنوم
سرم دور خودش می چرخد!!
گیج می شود
همه چیز را دوباره مرور می کنم
پله ها را
جاده ها را
دستانت را که می لرزند
جشمانت را که می خندند
و صدایت را که زندگی می بخشند
تصمیم خودم را می گیرم
مداد سفید را بر می دارم
و شروع می کنم به کشیدن تصویر تو
تویی که نمی شناسی ام