سفر
امروز دارم می رم مشهد... بدی یا خوبی ای دیدین حلال کنید.
************
این شعر از اقای قزوه رو هم یکی از دانشجویان در قسمت پیام ها گذاشته بود. چون شعر خوبیه می ذارم ش ما هم ببینید.
تو را خون خدا ديدم))
نمي دانم تو را در ابر ديدم يا كجا ديدم
به هر جايي كه رو كردم فقط روي تو را ديدم
تو را در مثنوي در ني تو را در هاي وهوي درهي
تو رادر بند بند ناله هاي بي صدا ديدم
تو مانند ترنم مثل گل عين غزل بودي
تو را شكل توسل مثل ندبه چون دعا ديدم
شب موييدن شعر آمدو موييدن شاعر
شكستم در خود از بس كه باران بلا ديدم
صدايت كردم و آيينه ها تابيد در چشمم
نگاهم را به دالان بهشتي تازه واديدم
نگاهم كردي و باران يكريز غزل آمد
نگاهت كردم و رنگين كماني از خدا ديدم
تو را در شمع ها قنديل ها در عود در اسپند
دلم را پر زنان در حلقه پروانه ها ديدم
تو را پيچيده در خون در حرير ظهر عاشورا
تو را در واژه هاي سبز رنگ ربنا ديدم
تو را در آبشار وحي جبرائيل و ميكائيل
تو را يك ظهر زخمي در زمين كربلا ديدم
تو را ديدم كه ميچرخيد گردت خانه كعبه
خدا را در حرم گم كرده بودم،در شما ديدم
شبيه سايه ي تو كعبه دنبالت به راه افتاد
تو حج بودي تو را هم مروه ديدم هم صفا ديدم
دليل مرتضي!شبه پيمبر!گريه ي زهرا(س)
تو را محكم ترين تفسير راز انما ديدم
هجوم نيزه ها بود و قنوت مهربان تو
تو را در موج موج ربنا در آتنا ديدم
تو را ديدم كه داري دست در دستان ابراهيم
تو را با داغ حيدر كوچه كوچه پا به پا ديدم
همان شب كه سرت بر نيزه ها قرآن تلاوت كرد
تو را در دامن زهرا و دوش مصطفي ديدم
سرت بر نيزه قرآن خواند و جبرائيل حيران ماند
و من از كربلا تا شام را غار حرا ديدم
تو را دلتنگ در دلتنگي شامي غريبانه
تو را بي تاب در بيتابي طشت طلا ديدم
شكستم در قصيده در غزل اي جان شور و شعر
تو را وقتي كه در فرياد ادرك يا اخا ديدم
تمام راه را بر نيزه ها با پاي سر رفتي
به غيرت پا به پاي زينب كبري تو را ديدم
چنان فواره زد خون تو تا منظومه شمسي
كه از خورشيد هم خون رشيدت را فرا ديدم
مصيبت ماند و حيرت ماند و غربت ماند و عشق تو
ولا را در بلا جستم بلا را در ولا ديدم
تصور از تفكر ماند و خون تو تداوم يافت
تو را خون خدا،خون خدا ،خون خدا ديدم.