آژانس دوستی و مرگ
مرگ گاه در سایه نشسته است و به ما می نگرد...
اسماعیل داورفر هم رفت...
باورم نمی شه... رئیس آژانس دوستی به سمت دوست پر کشید...
دلم می گیره... یاد داورفر می افتم و باز یهای به یادماندیش... یاد فرج و فرخ ... سایه همسایه... آقای هالو... مهریه بی بی ...خانه شماره ۱۳... حالا صدای دوست داشتنی و زیباش توی گوشم می پیچه و ...
خدایش بیامرزاد
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۸۷/۰۲/۱۵ ساعت 21:43 توسط همانی که نبود
|