سلام

دیروز به سلامتی رسیدم مشهد. سفر هم برای خودش عالمی دارد. انسان را می پزد!!!!یعنی آدم پخته می شود. خیلی تاثیرات خوبی دارد سفر.

صبح دیروز رفتم دانشگاه علوم پزشکی سبزوار. خیلی تغییر کرده. خیلی ها رفتند. از اساتید دکتر معلایی استاد قارچ شناسی را دیدم و آقای جعفرزاده استاد درس خدمات درمانی مجاز (رشته شان پرستاری است) و آقای دکتر گل محمدی استاد آناتومی. البته آقای جغتایی را هم که استاد کارآموزی مان بودد دیدم و مدتی هم دفتر ایشان بودم (الان مسئول اداره آموزش کل هستند)/

آقای رازقندی که سر آشپز  دانشگاه بود هم خیلی ما را تحویل گرفت فقط این بار دیگر در سلف سرویس نبود و تلفنچی شده بود. آقای صالح آبادی تنها باغبان باقی مانده از زمان دانشجویی ما هم آمد و مرا در آغوش کشید و خیلی خوشحال شد(من نیز).

آقای رضایی هم همچنان مسئول تلفنخانه ی ساختمان مرکزی بود. آقای استیری نگهبان خوابگاه را هم دیدم. سالن آمفی تئاتر هم رفتم . وقتی رفته بودم روی سن و خاطراتم را مرور می کردم مسئول سالن با تعجب به سمت من آمد...

آقای چشمی مسئول امور فرهنگی هستند و مدتی با ایشان صحبت کردیم.

آقای خسروآبادی حج تشریف داشتند. از رانندگان زمان ما هم فقط آقای نزل آبادی مانده بودند که تا موقعی که م آنجا بودم نیامده بود هنوز.

از رضا خسروی هم سراغ می گرفتند دوستان!

دانشجویان خودم را ندیدم.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

 خانم رحمانیان ساعت ۱۰:۳۰ با من تماس گرفتند که امروز شما کلاس می آیید یا آقای دکتر عبادی؟ گفتم که خودشان می آیند. من اگر کلاس داشته باشم امکان ندارد راس ساعت آنجا نباشم.

۳ راهی هاشم آباد (بعد از سبزوار) توقف کردم تا با آقای جوینی تماس بگیرم و در مورد کلاس سوال کنم که بالاخره تشکیل می شود یا نه ؟ که البته تماس برقرار نمی شد. یک خانم و آقای روستایی به همراه یک کودک آمدند و گفتند تا روستای زعفرانیه ما را می برید. من همیشه در اینجور مواقع احتیاط می کنم و غریبه سوار نمی کنم و گفتم نه. مدتی که آنجا بودم و باز هم تماس برقرار نشد دیدم بندگان خدا همچنان ایستاده اند و کسی هم سوارشان نمی کند. پس گفتم بیایید...

مرد کمی جاافتاده بود . می گفت که چوپان است. گله ی مردم را چوپانی می کند. می گفتند روستایشان آب آشامیدنی ندارد و از سبزوار آب برایشان می آورند. واقعا زندگی سختی داشتند. می گفتند دستمزدشان را با پول نمی دهند به جای آن گندم یا گوسفند می دهند. یاد مبادالات کالا به کالای زمان های ماقبل پول افتاد. زعفرانیه که پیاده شدند اصرار داشتند که ناهار برویم منزل آن ها از آن ها تشکر کردم و به سفر ادیسه وارم!!! ادامه دادم. در حالی که به سختی  زندگی آن ها و مانند آن ها فکر می کردم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زعفرانیه که توقف کردم دوباره با آقای جوینی تماس گرفتم. نمی دانم جواب داد یا بعد خودش تماس گرفت به هر حال گفت که خواب مانده و کلاس نرفته است و آقای دکتر هم گویا کلاس نرفتند و .... نمی دانم چه بگویم. به هر حال من تا شنبه برای همین کلاس مانده بودم ولی آقای دکتر گفتند خودشان می روند سر کلاس. من و آقای جوینی این وسط بی تقصیریم!!! هفته ی آینده هم من مشهد هستم.

ـــــــــــــــــــــــــــ

وارد مشهد که شدم ترافیک خوب و روان بود. یاد ترافیک ناجور خیابان های تهران افتادم.

دسترسی به اینترنت هم تاالان نداشتم. الان هم کافی نت هستم. اگر دیر پاسخ پیام ها را دادم و یا دیروز به روز کردم به همین خاطر خواهد بود.

بعدا بسیار خواهم نوشت

باقی بقای شما

(امان از این صفحه کلید کافی نت ها... نصف کلمات را تایپ نمی کند.حروف پ را زده است و نزده ... باید اصلاح کنم ... اگر وقت شود)